خواستم خودمو گول بزنم ، همه خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ،

یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه

زمستان است
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت
و
تو تنها در من …
می بینی ؟
چه در همیم و تنها ؟

و زمستان ثانیه ثانیه نزدیک می شود ، یادت نرود ،

اینجا کسی هست که به اندازه ی تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد .

تابستان بی تو به سردی گذشت ، خدا به خیر کند زمستان را …

پاییز سرد
درختان دلم را گرم کردند
“زرد” ، “قرمز” ، “نارنجی”
زمستان در راه است
تو میتوانی دلم را گرم کنی ؟
درختان فقط پاییز را دوام آوردند

روز های عجیبی است ، دل چیزی می خواد و عقل چیز دیگر

کاش عقل و دل را آشتی بود یا این روزها را پایانی نزدیک

سبزترین خاطرات از آن کسانیست که در ذهنمان عاشقانه دوستشان داریم

کسی که چشم به راهه ، از کسی که تو راهه خسته تره !

عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست ،

پیوسته نو کردن خواستنی ست که خود پیوسته ،

خواهان نو شدن است و دگرگون شدن ،

تازگی ، ذات عشق است و طراوت ، بافت عشق

چقدر عجیبه زندگی !
تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه
تا قصد رفتن نکنی کسی نمیگه بمون
تا نری کسی قدرتو نمیدونه
تا نمیری کسی دلش برات تنگ نمیشه !

همه چیز آماده رفتن است جز دلم ،

آن را که پس بدهی می بینی که سالهاست که رفته ام

خیلی دیره وقتیکه تازه می فهمی
اونی که از همه ساکت تر بود
بیشتر از همه دوستت داشت
ولی تو حواست به شیرین زبونی
یه عشق دروغیه !!!

شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست…؟
چه بگویم با تو ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست
چه بگویم با تو ؟
که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود

دلم به اندازه تمام روزهای پاییزی گرفته است...

آسمان چشمانم به اندازه ی تمام ابرهای بهاری، بارانی است...

قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی، یخ زده است...

اما در وجودم کوره داغ تابستانی میسوزد...

چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من!!!

هنوز هســــــــت!
عشق واقعی را میگویم…
خیانت هست،دروغ هست، بازی با دل هم هست، درست…!
ولی یه جایی گوشه ی پاک دله بعضیا،
به دور از گناه ها و بدی ها،
هنوز هم هســــــت عشق واقعی…

امروز براتـــ  عشــــق آرزو میکنم
از اون عشقایــــی کـــه ..
هــــر روز با لبخنــــد از خــــواب بیدار بشی و بگیــــ :
” زنـدگــــی یـعـنـی ایــن …
چقــــــــدر خوشبختـــــــم .. ”

” مـــَـــردها ” در عین پیچــیدگی
در عـــاشقی روش ساده ای دارند !
” تــو را بخواهند برایت می جنگند ”
“تــو را نخواهند با تــو می جــنگند ”

زن که باشی گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی

و قناعت می کنی به رویای حضورش

به امید اینکه او خوشبخت باشد

دست خودت نیست

زن که باشی

همه ی دیوانگی های عالم را بلدی

دو چیز را سعى کن هیچ وقت نشکنى

دل زن …

غرور مرد …